علمی-اجتماعی
|
||||||||||||||||
دو شنبه 18 دی 1391برچسب:, :: 17:59 :: نويسنده : شمیلا سیامکی
ان شنیدستی که روزی زیرکی با ابلهی گفت کاین والی شهر ما گدایی بی حیاست گفت: چون باشد گدا آن کز کلاهش تکمه ای صد چو ما را سالها و روزها برگ و نواست گفتش : ای مسکین غلط اینک از این جا کرده ای آن همه برگ و نوا دانی که آن جا از کجاست؟ در و مروارید طوقش اشک اطفال من است لعل و یاقوت ستامش خون ایتام شماست آن که تا آب سبو پیوسته از ما خواسته است گر بجویی تابه مغز استخوانش زان ماست خواستن کدیه است خواهی باج دان خواهی خراج زان که گر ده نام باشد یک حقیقت را رواست چون گدایی چیز دیگر نیست جز خواهندگی هر که خواهد گر سلیمان است و گر قارون گداست نظرات شما عزیزان:
درباره وبلاگ موضوعات آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پیوندهای روزانه پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان
|
||||||||||||||||
|